۹ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

THE END

 

نمیدونم یه روز دوباره میاید اینجا یا نه

نمیدونم این پست رو دوباره میبینید یا نه

هیچ کدوم ازاین رو نمیدونم

فقط میخوام بگم

ببخشید که بی خداحافظی رفتم

ولی تقصیر من نبود ، باشه؟

میونگی رو میبخشید که نمیتونه برگرده؟

مواظب خودتون باشید💙

دوستون دارم💜

خداحافظ💛

توت فرنگی

شکلات با طعم زندگی

اقیانوس پر آرامش

آسمون صاف و پاک

نارنج

کهکشان

نسکافه

آبنبات شیرین

قهوه سرد شده

خامه صورتی

آبی آسمونی

شیک رنگین کمونی

قاصدک

رنگین کمون

سوییتی بر

سایه

گل بنفشه

شوالیه

پروانه بنفش

شکوفه گیلاس

قلب پاک

و...خیلیای دیگه...

خصوصا...یوک

  • Lost Peace
  • چهارشنبه ۱۸ فروردين ۰۰

پیشنهادی

اهم اهم

اومدم بهتون چهارتا فیک معرفی کنم(یه راست رفتم سر اصل مطلب...)

خب همونطور که گفتم اومدم چهارتا فیک وحشتناک خوب رو خدمتتون معرفی کنم

 

 

 

۱~Blinded:

این فیک...اصلا...اصلا...خود خود معرکه بود!

یعنی کلمه به کلمه ش عالی بود!

درسته که طولانی بود...ولی همچنان جذابیتهایی رو داشت که آدم رو به خودش جذب میکرد

از اون فیکایی نبود که خود داستان توی اسماتاش غرق شده باشه و حوصله آدمو سر ببره

فقط توی فصل دوم یه کوچولو اسمات و اینا داره...ولی در کل داستان بر محور اسمات و اینجور چیزا جلو نمیره

خب یه کوچولو راجب شخصیتاش بگم

جیمین این داستان اونقدر لطیف و پاکه و زیباست که قلب آدم با هر حرکتش به لرزه در میاد

اصلا یه فرشته کوچولو نازه و گوگول...خب دیگه بسه

و تهیونگش...منو یاد یه قهوه میندازه...یه قهوه تلخ که داره سرد میشه

اما...باید ببینیم این فرشته میتونه قهوه رو دوباره گرم کنه یا نه؟

هوم؟

کاپل:ویمین_لیتل نامجین

ژانر:رمنس_فلاف_انگست_روانشناسی

لینک دانلود فصل اول(لبخند ها):

کلیک

لینک فصل دوم(اشک ها و امید ها):

کلیک

 

 

۲~Hidden dream:

این فیکم عالی بود!

یعنی تمام لحظات رو جوری توصیف میکرد ، که خود خواننده بتونه توی اون لحظه باشه و حس کنه!

مثلا بزارید اینجوری بهتون بگم

بعضیا مینویسن:

و او زیر باران به خانه خود رسید

ولی نویسنده این فیک اینطور مینوشت:

و او در زیر آسمان غم زده سئول ، قدم های نرم و بلندی را بر روی آسفالت خیس برمیداشت

با دیدن خانه خود ، لبخند خسته و کم جانی راه خود را به لبانش باز کرد

(اینا جز دیالوگ های خود فیک نیست ، خواستم بگم که متوجه بشید منظورم چیه)

برای همین توی لحظه بودن رو کاملا میتونید احساس کنید

و جونگ کوک این فیک برای من مثل نوری بود در دل تاریکی های دنیای تهیونگ

هر چند نور ماهم خسته بود ، ولی خیلی قوی تر از این حرفا بود

این فیک هم اسمات چندانی نداره

ولی خب بازم داره

کاپل:ویکوک_یونمین_نامجین

ژانر:رمنس_اسمات_درام

لینک دانلود:

کلیک

 

 

 

۳~Desiree:

این فیک عالیهههه

خصوصا اون قسمت هایی که اول و آخر پارت میزاره که اصلا...نگم براتون!

ولی یه مشکل کوچیک وجود داره

اونم اینه که من این فیک رو بصورت فایل جایی ندیدم و این فیک توی واتپد آپ شده

راجب خود فیک...تهیونگ کراش به تمام معناست!

یه جذبه خاصی داره...که نگم براتون

جونگ کوکی هم خیلی سافته...

اینجوری بگم

به قول خود جونگ کوک و تهیونگ فیک ؛ جونگ کوکی یه خرگوش سفیده و تهیونگ یه ببر وحشی!

ولی واقعا خیلی ظریف و فوق العاده ست...

یه توصیه خواهرانه

به هیچ وجه...تکرار میکنم به هیچ وجه...موقع خوندن این فیک...روی قسمت نظراتش نزنید!

یعنی توی احساسی ترین حالت ممکن ، با خوندن نظرات از خنده منفجر شدم

کاپل:ویکوک_هوپمین

ژانر:درام_انگست_رمنس_اسمات

لینک واتپد(با فیلترشکن باید برید):

کلیک

 

 

 

۴~Mermaid:

این فیک ماجرا خیلی جالبی داشت

بر خلاف سه تا فیک بالا ، این فیک عصاره جادویی هم داره

و واقعا آدم رو جذب میکنه

فقط یه ذره قلب شرحه شرحه کن میشه آخراش ولی بازم پیشنهاد میکنم بخونینش

کاپل:ویکوک_یونمین

ژانر:علمی تخیلی_اسمات_رمنس

لینک دانلود:

کلیک

 

 

 

خب...تا معرفی فیک های دیگر...بدرود!

(شبکه ، خواهران کیم)

  • Lost Peace
  • يكشنبه ۱۵ فروردين ۰۰

عامم...چیزه...

قبل از اینکه منو ترور شخصیتی کنید باید بگم که...

دروغ آوریل!

بعله...

  • Lost Peace
  • پنجشنبه ۱۲ فروردين ۰۰

فقط درکش کنید...همین

اگه...اگه یه نفر توی سکوت وبشو میبنده ، حذفش میکنه ، نظراتو میبنده...

بیاین فقط درکش کنیم

شاید...یکم فضا میخواد...همین

اگه یه نفر سردتر نسبت به گذشته برخورد میکنه...

شاید فقط توی بیان احساساتش به مشکل خورده...شاید فقط دنیاش پر شده از کاغذ دیواری هایی با طرح "نمیدونم"

اگه یه نفر داره احساساتش رو توی قالب یه پست تحویل شما میده...

بهش نگید داری چسناله میکنی ، شاید فقط اون لحظه تمام راهایی که برای بیان احساساتش داره بسته شده...و این تنها راهشه

اگه احساسات زیادی تلمبار بشن...مثل یه عالمه هیزمی میمونن که فقط به یه چوب کبریت ساده نیاز داره تا...بوم!

اینا...اینا همشون فقط یه مثالن...خیلی جاها فقط سعی کنید خودتونو جای طرف مقابل بزارید...اونوقت درک میکنید

همین دیگه

  • Lost Peace
  • پنجشنبه ۱۲ فروردين ۰۰

🎉HBD TO DEAR eLi🎉

🎉Happy birthday to you 🎉

در

خب تولدت مبارک

امیدوارم به همه ی آرزوهات برسی

سلامت باشی 

ببخشید اگه اذیتت کردم و اینا...

همین دیگه

چوکاهه

  • Lost Peace
  • سه شنبه ۱۰ فروردين ۰۰

امتحانش کن...

چرا تمومی نداره؟؟

چرا حتی سعی نمیکنی که روزمو خراب نکنی؟؟...

امتحانش کن شاید از اینکه هر روز حال یه نفر رو خراب نکنی خوشت اومد!...

  • -Shin Ju
  • دوشنبه ۹ فروردين ۰۰

دنیای خیالی که در آغوش واقعیت جان داد

آسمان تاریک شب...پهناور...بی انتها...با نگین های زیبایی که بر روی تن آسمان خودنمایی میکردند

شفق قطبی رقصان...کوه های سر به فلک کشیده

و پسر کوچیکی که در دل دشتی بی انتها ، خود را به نوازش های باد سپرده

آن لبخند کوچک روی لبان خشکیده اش...از غم است؟

از خوشحالیست؟

از چیست؟

گیج کننده لبخند میزند

گویی لبخندش گنجی است که کلیدش را هیچ کس جز خود او ندارد

پلک های ظریفش را برای زمان اندکی بر خم میگذارد...خسته است

نیاز دارد به این سکوت

و شاید هم آن را نمیخواهد؟

دنیایش...چقدر پیچیده به نظر میرسد!

پر از کلمه های فریبنده و رقاص...پر از اشتباهات دردناک و لذت های بی پایان...پر از خنده های درخشان و قطرات اشک بلورین...او از جنس "تناقض" است

دنیایش را حصار سردرگمی در بر گرفته

حصار دردناکی که ذهنش آن را پدید آورد

ذهنش...با یاد آوری آن ، پوزخند دردناکی مهمان لبانش شد

اگر میتوانست ، برای مدتی فقط از دست آن خلاص میشد

خاموشش میکرد...خفه اش میکرد...هر کاری که فقط حصار را در هم بشکند

اما نمیتوانست...و شاید هم نمیخواست؟

در کنار پوزخندی که ظاهرا از آن مهمان های سمج بود ، قطره اشکی که گویا گونه ی لطیف و سفیدش را محل جالبی برای بازی میدانست ، فرصت را غنیمت شمرد و به سرسره بازی پرداخت

اما پسرک ، فارغ از تمام آنها ، شروع کرد به خندیدن

بلند بلند خندید

فریاد کشید

نعره زد

و در نهایت هق هق گریست

وزنی که بر روی قلب کوچکش سنگینی میکرد زیاد نبود؟

بود...اما باز هم مقصر خودش بود

خود او و لجبازی های احمقانه اش...دنیای کودکانه اش...همه آنها تقصییر خود خودش بود!

از درد طاقت فرسا قلبش بر زمین افتاد

نفس نفس میزد

میخواست فریاد بکشد

اما با کدام انرژی؟

مگر دیگر میتوانست؟

نه...لبخند دردناکی زد و بر روی سبزه های شبنم زده دشت افتاد...عاجزانه در سکوت تمنا میکرد

تمنا چه؟

بخشش؟

رهایی؟

خوشحالی؟

این هم راز کوچک قلب دردمندش بود

آرام آرام پلک هایش سنگین شد...نفس هایش بی حال شدند...و کم کم رهایی را بیشتر حس میکرد

و پس از آن...صدای بوق دستگاه ضربان قلب بود که تمام پزشکان را به وحشت وا داشته بود

او رفته بود؟

شاید؟

او آزادی را پیدا کرده بود؟

شاید؟

اما مهم تر از همه...لبخند خسته ، اما زیبای بر روی لبانش بود...شاید این لبخند حقیقی او بود...هیچ کس نمیدانست

هیچ کس!

  • Lost Peace
  • جمعه ۶ فروردين ۰۰

تاریکی...؟

 

تاریکی اونقدرها هم بد نیست

شاید توی دل تاریکی روشنی باشه که مهربونترین قلب ها هم ازش بیزارن

نترسید از غرق شدن های به ظاهر ترسناک...یعضی از پیچیدگی هایی که به آرومی در آغوش میکشن دلگرم کننده ترین ها هستن

پرده لطیفی که سیاهه اما لطافتش گرم و زیباست

شاید درک نکردنش اون رو به عمق بدی ها فرستاد

کسی چه میدونه؟

فقط بیاید درک کنیم پرده تاریکی که جلوی چشم هامون میرقصه

اون آروم میطلبه که درکم کن...فریاد نمیکشه

فقط در سکوت منتظره

 

 

پ.ن:نمیدونم چی شد که اینو نوشتم

پ.ن۲:جالبه...با خودم گفتم بیام گردگیری کنم اینجا رو یهو دیدم یوک پست گذاشته

پ.ن۳:من چرا انقدر از "پ.ن" گذاشتن خوشم میاد؟:/

پ.ن۴:دوست عزیز...متاسفم

پ.ن۵:بسه دیگه دارم چرت و پرت میگم:/

  • Lost Peace
  • پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰

پوزیشن جذاب...

امروز خالم اینا اومده بودن خونمون..

  • -Shin Ju
  • پنجشنبه ۵ فروردين ۰۰